PDF نسخه کامل رمان نطفه
نویسنده گل رز قرمز ۷۱
ژانر رمان: رازآلود، عاشقانه، کمیاب
تعداد صفحات: 338
دانلود آسان رمان با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری
خلاصه رمان:
داستان درباره دختری به اسم نغمهس که پدر و مادری معتاد داره و تو زندگیش مشکلاتی داره، تا اینکه پدر و مادرش تصمیم میگیرن نغمه با یک مواد فروش ازدواج کند و همین باعث میشه که مشکلات زندگی نغمه چند برابر بشه …
قسمتی از رمان نطفه
خون جلوی چشمامو گرفته بود. اصلا نمیفهمیدم که دارم چیکار میکنم. بعد از دزدیده شدن نقشههام از لب تاپم، بارم لو رفت و پلیس گرفتش. نمیدونم کی باهام دشمنی داره. تو این دو روز خیلی دنبال دزد گشتم اما پیداش نکردم. این هم از این دختره، اونقدر زدمش که خودم خسته شدم. تازه فهمیدم که چیکار کردم. نغمه همینجور بیهوش افتاده بود روی زمین، اگه جوابمو درست میداد این بلا سرش نمیومد، بهتره ولش کنم خودش کم کم به هوش میاد. میدونستم اون قیافهی معصومش همهاش الکیه اون هم یکی مثل باباش، به هوش هم نیاد مهم نیست. دختری که دزدی کنه همون بهتر که بمیره. گفتم باباش یادش افتادم، زنگ
بزنم به فرهاد ببینم موادا رو ازش گرفته یا نه. از زیر زمین اومدم بیرون و درشو قفل کردم و نغمه رو همونجور رها کردم. شماره ساسان رو گرفتم. -الو سلام ساسان. -سلام آقا. -چی شد بیژن موادا رو بهت داد؟ -اقا هرچی میزنمش میگه دخترش هیچی بهش نداده. -یعنی چی، این امکان نداره، دست دخترشم نیست، پس به کی داده بجز پدرش؟ -اقا یه چیزی میخواستم بگم… اصلا بیخیال. -چی میخواستی بگی؟ -گفتم که مهم نیست آقا. -من مشخص میکنم مهمه یا نه؟! -اقا ناراحت میشید اگه بگم. نفسمو با عصبانیت فوت کردم بیرون و غریدم: بگو. -آقا دوست دختراتون برنداشتند؟ -رو چه حسابی این حرفو میزنی؟ -اخه آقا به غیر از
خدمتکارتون اونها هم به اتاقتون دسترسی داشتن! -چرا بفکر خودم نرسید، با این که احتمالش خیلی کمه اما امکانش هست، تا قبل از مرجان موادم تو کمدم بود اما بعدش دیگه سر به کمدم نزدم. -ساسان ادرس مرجان و برات میفرستم خودت پیگیری کن خبرشو بهم بده. -بله آقا خدا حافظ. تماسو قطع کردم. شک دارم مرجان موادا رو برداشته باشه اون که اصلا نیاز نداره نمیدونم بهتره ببینم ساسان چیکار میکنه. ادرسو براش فرستادم خیلی خستهام بهتره یکم بخوابم. رفتم طبقهی بالا و رو تختم دراز کشیدم که کم کم از خستگی خوابم برد. چشمامو که باز کردم هوا تاریک شده بود نگاهی به ساعت انداختم ساعت 7 بود، یعنی …